بی قرارم ، نه قراری که قرارم بشوی من مسافر شوم و سوت قطارم بشوی می شود ساده بیایی و فقط بگذری و . زن اسطوره ایِ ایل وتبارم بشوی ساده تر،این که تو از دور به من زل بزنی ( دار ِ) من را ببری دار و ندارم بشوی مرگ بر هرچه به جز اسم تو در زندگی ام این که اشکال ندارد تو " شعارم " بشوی مرگ خوب است، به شرطی که تو فرمان بدهی من ان الحق بزنم ، چوبه ی دارم بشوی عاشقت بودم و از درد به خود پیچیدم ذوالفنونی که نشد سوزِ سه تارم بشوی آخرش رفتی و من هم که زمین گیر شدم دلم اهل خراسان بود و چشمم رومی عاشق
بگذار در آیینه ببینم غم خود را
ماییم و در این آینه حیران تو بودن
بشوی ,تو ,دار ,ساده ,بدهی ,فرمان ,که تو ,به شرطی ,است، به ,شرطی که ,تو فرمان
درباره این سایت